خانه ای خواهم ساخت
که در و پنجره اش قفل شود
تا کسی بی اذن من داخل خانه نشود
میهمانم قدمش بروی چشمم، لیکن
آنکه از خانه بخواهد دل بدزدد هرگز
من دگر پیر شدم
خسته…
زمین گیر شدم
پای رفتن به سراغ دل خود را هیچ ندارم، هرگز
با دلم بازی بس است
این چراغ آخر است
بگذارید تک و تنها به خودم فکر کنم
بنویسم و مرور فکر خویش
خاطرات تلخ و ریش
دفتری با برگ کاهی از همه رنج دلم
دل خونین، بغض خسته، فکر رنجور ای خدا…
درد دارم بخدا…
از همه رهگذارن…
از همه آنان که با نامهربانی میروند…
![](http://www.taknaz.ir/img/groups.gif)
![](http://www.taknaz.ir/img/ozv.gif)
نظرات شما عزیزان:
.: ورود به تالار سایت .:.